از خود به فرا خود رسیدن...

از خود به فرا خود رسیدن...

...

همین سه نقطه کافیست برای همه سکوت های عالم
حرف هایی که باید زده می شد
ولی...
دیر بهتر از هرگزه نه؟!

۴۸ مطلب با موضوع «دوربین من» ثبت شده است

معرفی کتاب: به بلندای آن ردا

دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ





بسم رب الرضا


کتاب زیبایی بود ولی گفتم جدیدا ترجیح میدم مدل کتاب خوندنم رو تغییر بدم

فصل آخرش یه چیز دیگه بود


به بلندای آن ردا

انتشارات نیستان

به قلم علی شجاعی

قیمت ۱۲۰۰۰ هزار تومن


قسمتی از کتاب:

غادیه به سختی و زیر لب زمزمه:

بر زمیت نیستم انگار از شادی عبدالله...که چنین بمیرم و اکنون...رجاء گفته بود یا یاسر خادم یا...نمی دانم...که ابوالحسن میانه آمدنش به مرو،جایی به تشییع جنازه ای رفته بود...پیرزنی یا جوانی...نمی دانم...که نمی شناخته اش...اصلا ندیده بوده او را..وگفته بوده مرا...یا شوق دیدارم داشته...یا...و اکنون من در تشیع جنازه اش و بر قبرش...

غادیه می نالد:

 بر آسمانم از شوق...که چنین بمیرم...که مرا محبت ابوالحسن در سینه....



پ.ن: برای شمایی که دوست دارید از امام رضا(ع) بخوانید

پ.ن: وقتی که استاد میگه داری پیشرفت می کنی:)

پ.ن: منتظرم...منتظرم نظرت رو بدونم آقای خوبی ها...

پ.ن: عکس متعلق به گوشی منه:|

  • دختر آفتاب ..

فرق دارد...!

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ق.ظ





بسم رب الرضا


فرق داره ادمی که فکر می کنه از همه بیشتر میفهمه و همش عقلش رو بالاتر از همه چیز میدونه

حتی از عقل اهل بیت!

 با کسی که مطیع و تسلیم شده است و باور داره که امام هرچی میگه صلاحش رو میخواد حتی اگه نفهمه چرا!


این دو تا با هم فرق دارند

زور که نیست!


 پ.ن: شهادتت بر تو مبارک شد و جام تسلیت نصیب ما شد...

پ.ن: عکس بر میگرده به یه روز صبح..تو حرم..و خادمی که گفت: عزیزم عکس نگیر..اما دیر گفت:)

پ.ن: هر روز باید بگویم: تو صلاحمو میخوای..تو صلاحمو میخوای...تو صلاحمو میخوای...

پ.ن: دلم تنگ شده است برای گوشه حیاط رواق امام خمینی و فواره و بچه هایی که انگار نه انگار دو شب! دورش می دوند. و یک نفس از هوایی که از عطرت پر شده و یک کاغذ و قلم که بنویسم: فکر کنم عاشق شدم...

  • دختر آفتاب ..

دین منی...دنیای منی...❤

شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۱۶ ب.ظ





بسم رب الحسین


وقتی با خودم مصباح الهدی بودنت را مرور می کنم می بینم یک جای کار می لنگد!

 تو فقط مصباح نیستی!

 تو کشتی نجات منی!

 اصلا حسین یعنی نجات

تو ناجی منی آقای من

سلام ناجی...

پ.ن:

شیرینی دنیای منی

تا قیامت پای توام

دین منی

دنیای منی

آقای منی


پ.ن: قسمتی از مداحی زیبای شوریده و شیدای توام از مداح محمود کریمی

پ.ن: حال دلم با تو خوب است و بس.حقیقت هر چه باشد در همین کشتی و از نور همین چراغ است و بس.

پ.ن: یک عدد پیکسل روی کتاب آفتاب در حجاب تصویر بالا رو به وجود میاره




  • دختر آفتاب ..

معرفی کتاب: او سلمان شد

جمعه, ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ق.ظ




بسم رب المهدی


بی انصافیه بگم کتاب بدی بود نه!

اتفاقا قسمت های جالبی هم داشت

اما من جدیدا دیگه اعصاب خوندن کتاب ادبی ندارم!

 یعنی ترجیح میدم به جای این رمان که پر از تشبیهات و جملات نغز هست، برم یه کتاب بخونم درباره ی گفتار های سلمان فارسی!

 

همونطور که ترجیح میدم به جای خوندن کتاب آفتاب در حجاب، بشینم تحلیل های کربلا رو بخونم. ولی باید این سری کتاب ها رو تموم کنم!


 او سلمان شد

نویسنده: سید ناصر هاشم زاده

انتشارات: شرکت چاپ و نشر بین الملل

قیمت: ۴۹۰۰


قسمتی از کتاب:

پیامبر او را در بغل گرفت

_ ما یافتیم تو را، تو گمشده بودی.

خداوند گمشده ها را می یابد.وقتی گم شدید بایستید تا طمعه ی گرگ ها نشوید.چوپان خواهد آمد و شما را پیدا خواهد کرد.

روزبه فهمید که نیافته لست، یافته شده است.شکار نکرده است شکار شده است.حال عجیبی در خود احساس کرد.حالتی که از خود بیخود شد اما به یاد داشت که تکرار می کرد اشهد ان لا اله الا الله...وقتی چشم باز کرد دست های مهربان پیامبر بر روی صورتش بود که نوازشش می کرد.


پ.ن: ایستادم تا پیدام کنی.

پ.ن: هی روزگار!

  • دختر آفتاب ..

همیشه یه حسی هست...

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۲۳ ب.ظ




بسم رب المهدی

همیشه یه چیزی هست

که

حتی

یه نفر هم نتونه درباره حست، درکت کنه...


پ.ن: کم کم دارم میترسم...پس چرا درخت ها عاشق نمیشن!؟ نکنه...نکنه اونا هم از عشق ترسیدن!؟

پ.ن: روز کتاب خوانی رو دوباره به همه تبریک میگم

پ.ن: خیلی بده آدم تو باتلاق فکری خودش دست و پا بزنه:|

پ.ن: خوب! من از اینجا متاهل شدن دوست قرآنی رو بهش تبریک میگم:|

  • دختر آفتاب ..

رنگی به رنگ سبز!

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۸ ب.ظ




بسم رب الحسین

از کربلا سهم من همین یه چفیه بود

چفیه ایی که خودم خواستم سبز باشه

دوست قرانی تو میدونی من چرا اینقدر به رنگ سبز علاقه دارم؟

پ.ن: نمیدونم چطوری تسلیت بگم بابت زلزله اخیر.واقعا نمی دونم...

پ.ن: اهم! فردا روز کتاب و کتابخوانیه:) روز بلعندگان کتاب مبارکشون باشه:)

پ.ن: از خودتون بپرسین چطور یک بلعنده کتاب باشم!؟


  • دختر آفتاب ..

کبوترای تپل:)

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۴۶ ب.ظ




بسم رب المهدی


رفت تو مغازه

گفتم برو من حوصله ندارم

تو پیاده رو وایستادم و به کبوترا نگاه میکردم که داشتن دونه میل می کردن

یه پیرمرد مهربون داشت بهشون دونه می داد

اینقدر حالم خوب شد

اونقدر حالم خوب شددد که یهو شک کردم از اینکه تاحالا خنده هام الکی بود یا نه

حس ناب زندگی داشتم

وسط شلوغی و بدو بدو های شهر یه ادم دل داده بود به کبوترا

همینطوری داشتم نگاشون میکردم که دیدم:

:|

عهههه! گوشه چادرم آغشته شده به مواد خاص کبوتران تپل

خیلی ذوق کردم:|

 از مغازه اومد بیرون گفت: واای دختر! چادرتو ببین!

 اما من میخندیدم و گفتم فدای سرشون!

حالمو خوب کردن اینا که چیزی نیست:)

پ.ن: کبوترای تپل میتونن دلیل زندگی باشن:)

حتی با وجود مواد خاص

پ.ن: عکس خودیه.

  • دختر آفتاب ..

معرفی کتاب: مسجد پروانه

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۴ ق.ظ



بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

مسجد پروانه

انتشارات ارما

نویسنده: جی.ویلو.ویلسون

مترجم: محسن بدره

قیمت: ۱۲۰۰۰ تومن


من از این انتشارات سه تا رمان خریده بودم

بهم میاد!؟

 عشق زیر روسری

مسجد پروانه


هیچ جایی بهم میاد رو معرفی نکردم! چون حس کردم سر و ته اش فقط رمانه! و ماجرای روسری سرکردن یه دختر و..

عشق زیر روسری هم کامل نخوندم ولی از اون میشه نکات خوبی دراورد

فکر می کردم مسجد پروانه هم بد باشه! ولی نبود!

داستان مسلمان شدن ویلو یک دختر امریکایی و سفرش به مصر و اشنا شدنش با عمار

و امام حسینی که همیشه دست نوازشش رو بر سر همه می کشه.

کتاب جالبی بود.دیالوگای زیبایی داشت.اما همچنان معتقدم یا ترجمه اقای بدره یه جوریه! یا اون نویسنده ها!:|


قسمتی از کتاب:

_ عجیب ترین چیزی که در ایران دیدی چی بود؟ از چیزایی بگو که انتظارش رو نداشتی؟

_مربای هویج!

_ جا خندید: واقعا؟؟؟

_ جدی میگم.کی از سبزیجات، مربا درست می کنه؟ این همه چی رو نشون میده.انقلاب، مسله گزوگان ها..همه چی رو!


پ.ن: این کتاب بر اساس زندکی واقیه خانومه ویلسونه.و سفرشون به ایران.این قسمت خنده دار ترین و عجیب ترین دیالوگ بود! ما ایرانی ها هم واقعا عجیبیم!

پ.ن: یادم رفته بود هویج سبزیجاته:))

  • دختر آفتاب ..

معرفی کتاب: فردا مسافرم

پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ



بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

نمیدونم دقیقا درباره این کتاب چی بگم یا کدوم یکی از قسمت هاش رو بذارم.لما میدونم بعد نامیرا این کتاب بهترین رمانی بود که درباره امام حسین(ع) و کربلا خوندم.خانوم راهی واقعا گل کاشتن!من از یوما خیلی خوشم اومد.اما با فردا مسافرم واقعا به قلمشون ایمان اوردم.

ر وقت این کتابا رو میخونم تمام تنم می لرزه.میترسم شبیه کسانی باشم که در لحظه جا زدن و تمام! برای همیشه تمام!

انتشارات نیستان

قیمت ۱۶۵۰۰ تومن

قسمتی از کتاب:

 ام البنین: از سرورم حسین به من خبر بده...

بشیر دست برسینه،به ادب، دشوار می گوید:

خداوند در عوض پسرت عباس که در کربلا شهید شد تو را پاداشی عظیم عطا فرماید.

ام البنین بی ان که اخمی اورد به ابرو می گوید:

من درباره عباس نپرسیدم...مرا از پسرم حسین خبر بده...حسین بن علی

.....

این کتاب خیلی دیالوگ ها و سکانس های زیبایی داره.خیلی.

پ.ن: کاش من هم مسافر باشم...

پ.ن:  نامیرا و فردا مسافرم و سقای اب و ادب رو باید خیلی خوند

پ.ن: همه امیدمون خودتی و خودت

  • دختر آفتاب ..

معرفی کتاب: خواب باران

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۲ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

از پنجره بیرون رو نگاه کردم.بارون گرفته بود.به قفسه کتابام نگاه کردم تا یه کتاب جدید رو شروع کنم.تصمیم گرفتم خواب باران رو بخونم.

نویسنده وجیهه سامانی

من از خانوم سامانی کتاب ان مرد با باران می اید هم خوندم که معرفیش کردم قبلا.

انتشارات کتابستان

قیمت ۱۲۵۰ تومن

ماجرای دخنری که به خاطر مشکلات خانوادگی دست به خودکشی میزنه و طی همین ماجرا با خانواده ایی اشنا میشه که زندگیش رو تغییر میدن.

قسمتی از کتاب:

حسام تمام تلاشش را به کار گرفت تا لحن کلامش ملایم باشد: چرا از یه زاویه دیگه بهش نگاه نمی کنین!؟ که خدا ظرفیت شما رو در این حد دیده که امتحان سخت تری ازتون بگیره...نه امتحانی در حد یه ادم عادی و سطح پایین!

هماپوزخندی زد: امتحان؟ حالا اگه یکی دلش نخواد امتحان بده چی!؟

حسام دست هایش را روی سینه حلفه کرد ولبخند زد: شرمنده دیگه..این خارج از اختیارات و دل خواستن های ماست!

 هما عصبی با نوک انگشت یکی از گل های گلیم را دورگیری می کرد.صدای نفس کشیدن های منقطع و نامنظمش کم کم داشت بلند می شد!

پ.ن: قسمت حساس تموم کردم! این کتاب از این قسمت ها زیاد داره!

پ.ن: خانوم سامانی! یه سوال! شما حسام رو از کجا اوردین!؟

حالا که فکر می کنم به خاطر حسام هم که شده باید این کتاب رو خوند!

پ.ن: اینجا عجیب بوی باران می اید...

  • دختر آفتاب ..