از خود به فرا خود رسیدن...

از خود به فرا خود رسیدن...

...

همین سه نقطه کافیست برای همه سکوت های عالم
حرف هایی که باید زده می شد
ولی...
دیر بهتر از هرگزه نه؟!

۱۳۲ مطلب با موضوع «قلم من» ثبت شده است

 

 

 

 

بسم رب المحمد(صل الله علیه و آله و سلم)

درخت ها به احترام توست که ایستاده اند

بید از دیدن توست که مجنون شده

آسمان به شوق تو می بارد

و آفتاب به حرمت اسم تو می تابد

و ماه هم

و ستاره ها هم

برای خیلی چیزها پایانی وجود دارد

ولی برای هرچیز که بوی تو را می دهند

همه پایان ها شروع است

شروع امید

شروع هدایت

شروع طیف سبز

یعنی شروع زندگی!

محمد...

محمد...

و ما ادراک محمد..!!!

 

پ.ن: خیلی خیلی خیلییی عیدتون مبارررک:))) یادتون نره عیدی بگیریناا

 

 

  • دختر آفتاب ..

ستاره ها به ماه لبخند میزنند

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ق.ظ

بسم الله

 

قرار گذاشته بودم که هر وقت دلم گرفت به آسمان شب نگاه کنم

سراغ ستاره ها بروم

امیدوار باشم و اینقدر دل دل نکنم

که اگر ستاره ایی در دل تاریک شب می خندد پس فردا آن قدرها هم ترسناک نیست

ولی خیلی از شب ها هوا ابری بود و نه ستاره ایی بود و نه امیدی!

 بعدها فهمیدم شاید من ستاره ها را نمی بینم ولی ستاره ها  که هنوز هستند!

شاید من امیدی نمی بینم

ولی امیدی هست

برای همین هم شعر می گویم

ستاره ها را می بوسم

و به ماه لبخند میزنم

باور کرده ام چیز هایی هست که نمی دانم

و من عجیب به آن چیزها امیدوارم

 

 

پ.ن:

صبح از دل شب

و آسانی از دل سختی  می آید...

 

  • دختر آفتاب ..

صبحت به خیر...

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ب.ظ

بسم الله

  کلیشه را می شکنم

و به تو سلامی میدهم که بوی خداحافظی می دهد

آسمان را به زمین می کشانم

زمین را به رنگ آسمان در می آورم

ماه را در روز می کشم

و به خورشید شب به خیر می گویم

و ستاره ها را می بارانم

و غنچه ها را در دل آسمان شب می چینم

و آینده را در گذشته می خواهم

زمین و زمان را به هم میریزم که کلیشه ها را بشکنم

که به جای خداحافظی به تو سلام بدهم

که تو را همیشه خودم بدانم

 ماه من!

صبحت به خیر....‌!

 

 

پ.ن:

بی مقدمه

بی مخاطب

:)

  • دختر آفتاب ..

خدا کند راست باشد....

پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

بسم الله

 

هوای آن روزهای خوب را کردم

همان روزهای سبز

انگار آن سال ها صورتی بودم

الان هم خوبم

خیلی خوب

ولی این خوب گاهی زود خسته می شود

و همین هم مرا می ترساند

با چشم های وحشت زده به گذشته خیره می شوم و فقط میخواهم بفهمم که آن روزها چرا بهتر بودم

و فقط به یک چیز می رسم:

بی خبری!!

و به خودم حق میدهم بابت همه سرخوشی ها

ولی انگار هرچه بیشتر بدانی نفس کشیدن سخت تر می شود

ولی همه این ها و همه این روزها می گذرد

به خودم نوید روزهایی را میدهم که این دره را طی کرده ام و همه چیز سبز می شود

تا آن روز دوست دارم هر روز به آسمان خیره شوم

و لبخند بزنم

به این زندگی صورتی

ولی تاریک

که اگرچه همه چیز باشد

شما نیامدی آقا

و این گاهی عجیب اذیتمان می کند

شما نیامدی و همه ناخواسته و خواسته دنبال شمایند....

شاید برای همین زود خسته می شویم

خداکند به خاطر همین باشد آقا..خدا کند...

پ.ن: خدا در گوشم زمزمه می کند بخوان ‌اللَّهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاءُ را....

  • دختر آفتاب ..

آسمان بوی شما را می دهد...

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ب.ظ

بسم الله

 

زمین و زمان را به هم ببافم

همه کلمات هم بیاورم فایده ندارد

به شما که می رسم گریه می کنم

و گریه عجیب ترین خلقت خداست

وقتی که کلام دیگر معنایی ندارد

چشم ها دیگر نمی خواهند که ببینند

پس تار شدن را ترجیح می دهند

بیهوده می گویم!

زبانم بند آمده...

دست هایم بیهوده می نویسد

چشم هایم دیگر نمی خواهند ببینند!

"شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟!"

 

پ.ن: روزای سخت و سنگینیه روزای آخر صفر....

  • دختر آفتاب ..

ستاره من سلام!

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۷ ب.ظ

بسم الله

 

ستاره ها مرا یاد تو می اندازند

و این کوتاه ترین حقیقت بلندیست که میتوانم از آن سال ها شعر بگویم..

 

پ.ن:

شما وقتی درس خوندنتون نمیاد چه می کنید؟!

 

  • دختر آفتاب ..

صدای همه مرا یاد تو می اندازد....

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۴۶ ق.ظ

 

 

 

بسم الله

 

اینجا همه صداها مرا یاد تو می اندازد.....

پ.ن: قسمت همتون بشه ان شالله

پ.ن: تو عمرم اینقدر پیکسل نخریده بودم:)

  • دختر آفتاب ..

شکرت خدا!

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۲ ب.ظ

بسم الله

وقتی دو روز گوشی داری

ولی نداری!

 اندر احوالات هنگیدن پارس جان!

کارم به جایی رسیده بود هرکسی میتونست جواب تلفنش رو بده بهش غبطه میخوردم!

خلاصه این بازی کثیف با فلش کردن گوشیم تموم شد فعلا!!!

ولی راه همچنان ادامه داره

دکتر گوشی برگشته میگه: اینو از کجا آآوردی؟؟؟

:/

اینقد من سر داشتن پارس فحش خوردم و چشم غره دیدم که نگو!

خلاصه قدر گوشی هاتونو بدونین:)

  • دختر آفتاب ..

ستاره ها می بارند...

جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ب.ظ

بسم الله

بعضی چیزا رو نباید گفت

چون تا بگی ناپدید میشن!

 بعضی چیزاهم باید بگی

اگه نگی ناپدید میشن

شاید آدما زندگی می کنن تا همینو بفهمن

و باور کنن

و آدما

کارایی رو می کنن که بهش باور دارن

پ.ن: آسمون بالای سر شما رو نمیدونم اما اینجا اونقدری ستاره داره که به فردا امید داشته باشی:)

پ.ن: یه زندگی سبز برای همه...

  • دختر آفتاب ..

به این میگن زندگی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۳۵ ق.ظ

 

 

 

 

 

 

بسم الله

 

تابستونا برام فرقی نداشت که امروز شنبه است یا پنج شنبه

ولی وقتی مهر میاد(هرچند برای ما که بوش از شهرویور اومده😐) دیگه شنبه میشه شنبه و وپنج شنبه جمعه میشه زندگی!

بعد از ۳۳ ساعت کلاس نشستن تو یه هفته، امروز یهویی حس کردم قشنگ تر از پنج شنبه نداریم اصلا:)

قشنگیشم معلومه برای چیه

برای شنبه تا چهارشنبه!!!

اصلا اینا ملازم همن:)) نذارین بحث رو فلسفیش کنم

خلاصه اینجا هوا خوبه

درختا هنوز سبزن

و آسمون دیروز اینقدر خفن بود که در تصویر می بینین

و آسمون امروز هم

 

آخر هفته تون سبز:)

 

پ.ن: چو فردا شود فکر فردا کنیم

پ.ن:الحمدالله علی کل حال

پ.ن: امام علی جان یه حدیثی دارن که مضمونش اینه: یه درختی که نزدیک روده و جاش خیلی خوبه ضعیف تر از درختیه که وسط بیابون بی هیچ چیزی زنده مونده.درخت وسط بیابون از هیچ چیز نمیترسه  تو سختی بزرگ شده و قویه.فکر کنم منظورشون اینه که آدما تو سختیا بزرگ میشن.پوست کلفت میشن.شعار نیست عین زندگی همه است.هرجا ضربه خوردیم یه جور قوی شدیم که تو کف خودمون موندیم!

  • دختر آفتاب ..