از خود به فرا خود رسیدن...

از خود به فرا خود رسیدن...

...

همین سه نقطه کافیست برای همه سکوت های عالم
حرف هایی که باید زده می شد
ولی...
دیر بهتر از هرگزه نه؟!

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تولدت مبارک اقای من...

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۵ ب.ظ




بسم الله الرحمن  الرحیم

تقدیم به خوب ترین اقای دنیا ❤

کفش هایم را که در میاورم حالم بهتراست
به گروهی خیره میشوم که یک صدا با هم دلشان را با دلت پیوند می دهند که:
 رضاجانم! هرچه دارم از تو دارم....
اهی از سر ...از سر چه؟ از سر خوشی؟ از سر غم؟ از سر هرچه هست میکشم.اخر نفس کشیدن اینجا و این هوا معجزه ایی است. که در حرم امن شما  معنا پیدا می کند.
قدم اول: من شما را دوست دارم؟
قدم دوم: اگر دوست دارم این رسمش بود؟
قدم سوم: اگر دوست ندارم پس اینجا چه می کنم؟
قدم چهارم: اگر دوست ندارم پس این گریه ها چه معنایی دارد؟؟
قدم پنجم: اصلا مگر می شود شما را دوست نداشت؟؟
 قدم ششم: من نمی دانم چه درست است و چه غلط...
قدم هفتم: من فقط می دانم که..
قدم هشتم: که باید شما رو دوست بدارم!
قدم های بعدی را به لطفت برمیدارم
به اسمان خیره می شوم
دور نیست که صدای نقاره ها حرم را پر کند...
تولدت مبارک اقای من❤
به قلم: #دختر_افتاب ( خودم)


پ.ن: عیدتون مبارک.از اقا و بابا و مامان اقا و بابا بزرگاشون عیدی بگیرین:)

پ.ن: یه مدته دلم دعوا میخواد.یه دعوای حسابی.مثلا یکی رو گیر بیارم فقط بزنمش.فقط سرش داد بزنم و بهش فحش بدم:|

 که همه چیزو بندازم تقصیر اون.نیلو کاش حضوری می دیدمت اون وقت اون کیس تو بودی:)) حس می کنم میشه روت حساب کرد:))

بیخیال:|

دل کندن از این دنیا هم به راحتی یه شماره تلفن نیست.اما خوب قدم خوبیه( رونوشت به شهید ذوالفقاری)

یه سری ها هم مثل من فکر می کنن تا ابد تو این دنیا هستن. میزان وابستگیم به دنیا رو وقتی درک کردم که چند ساعت رو صرف درست کردن یه عکس پروفایل برای ولادت اقا گذاشتم اما یه جوشن کبیر نخوندم!

باز هم بیخیال؟؟

  • دختر آفتاب ..

معرفی کتاب: پسرک فلافل فروش

سه شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ب.ظ




بسم الله الرحمن الرحیم

کتاب: پسرک فلافل فروش
( زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم طلبه شهید محمد هادی ذولفقاری)
انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
دوستانم بعد خوندن کتاب سلام بر ابراهیم خوندن این کتاب رو پیشنهاد دادن.که بعد از خوندن متوجه شدم شهید ذوالفقاری ابراهیم دیگه ایی است

قسمتی از کتاب:
می گفت: ادمی که ساکن نجف شده نمی تواند جای دیگر برود.شما نمی دانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد.
هادی ان چنان از زندگی در نجف می گفت که ما فکر می کردیم در بهترین هتل اقامت دارد!
اما لذتی که به ان اشاره می کرد چیز دیگری بود.هادی ان چنان غرق در معنویات نجف شده بود که نمی توانست چند روز زندگی در تهران رو تحمل کند.


هنوز برام عجیبه چرا شهید روزای اخر شماره تلفنش رو عوض کرد که کمتر با دوستاش در ارتباط باشه.این یعنی دل کندن؟

  • دختر آفتاب ..

معرفی کتاب: به سپیدی یک رویا

دوشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ب.ظ




بسم الله الرحمن الرحیم

به مناسبت ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر گفتم این کتاب رو معرفی کنم:)

روزتون مبارک دخترای سرزمینم:)

قدر خودتون رو بدونین.حتی اگر قدرتون رو ندونستن 


کتاب: به سپیدی یک رویا
نویسنده: فاطمه سلیمانی
انتشارات: نیستان
ماجرای سفر حضرت معصومه(س) به ایران برای دیدار برادر در خراسان که دست تقدیر ایشان را به قم می کشاند.
و چه عاشقانه است قدم زدن در حرمت بانو! تو سپیدی...به سپیدی یک رویا! 

قسمتی از کتاب:
تا سلامتی کامل تو همین جا می مانیم.نه به قم می رویم و نه راهی مرو می شویم.
فاطمه بی رمق گفت: تنها که بمانیم حاکم ساوه بلای جانمان می شود.
_ حاکم ساوه را با دست های خودم می کشم... !
اسما مثل کوره اتش بر افروخته بود.راه می رفت و با صدای بلند با فاطمه مخالفت می کرد. برای اولین بار در عمرم با اسما موافق بودم!



امشب از همه امامان عیدی بگیرین

هم زیاد میدن

هم بی منت

هم ابدی


  • دختر آفتاب ..

چهارشنبه های سیاه!

دوشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۴ ق.ظ




بسم الله الرحمن الرحیم


بعد از خوندن کتاب دختران افتاب، مشکل من با دخترانی که خودشون و ارزششون رو نمی شناختن بیشتر شد.

این که طرفدار بی حجابی یا روابط دوستانه با جنس مخالف باشن و امثال این ها

عذاب می کشیدم و می کشم که دختری این چنین خودش رو کوچیک کنه و ارزش خودش رو پایین بیاره

جوری رفتار کنه و بپوشه که دهن یک پسر باز بشه و رفتاری ازش سر بزنه که اصلا در شان یک دختر نیست

همیشه هم سر هر بحثی با دوستان تمام مشکل من این بود که خواهر من!رفیق من! داری خودتو کوجیک می کنی.داری ارزش خودتو پایین میاری.این خودتی که اجازه میدی هر پسری  جسارت کنه و هرچی به دهنش رسید بهت بگه


چادرم رو دوست داشته و دارم به خاطر همین.که نمیذاره دهنی بیخود باز بشه

اما همیشه فهموندن مسایل به هرکسی به همین راحتی نیست

وقتی که ماجرای چهارشنبه های سفید رو می شنوم میخوام داد بزنم: د ادم با فرهنگ! یه کم فکر کن! ازادی رو تو چی می بینی؟ تو پایین اومدن ارزشت؟

با کی داری لج می کنی؟

با خدا؟

با نظام؟

با اسلام؟

با عقلت؟؟

 با خودت؟

 با سرنوشتت؟؟

با کی؟

خیلی اوقات که رو حرف خدا حرف میارم و یا میارن میگم: اخه ادمیزاد! تو خودتت چی دیدی که فک می کنی از خدا هم بیشتر حالیته!!! این اعتماد به نفس رو از کجا میاری اخه:|

حالا سوالم از خومون اینه: ما از خدا بیشتر میفهمیم نعوذبالله؟؟؟

مگه غیر از اینه که هر وفت رو حرفش حرف زدیم کله پا شدیم؟

 تا ابد هم کله پا میشیم

حالا بازم میگی.....

  • دختر آفتاب ..