از خود به فرا خود رسیدن...

از خود به فرا خود رسیدن...

...

همین سه نقطه کافیست برای همه سکوت های عالم
حرف هایی که باید زده می شد
ولی...
دیر بهتر از هرگزه نه؟!

وجدانا چی توش ریختی!؟

پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۸ ب.ظ






بسم رب المهدی(عج)


اولین تاکسی:

 آقای راننده چمدون رو برداشت و در همون حال گفت:

 آبجی! تو این چیه مگه!؟ خیلی سنگینه که! کتابه!؟

 من با لبخند خجول:

بله.شرمنده سنگینه!

 نه آبجی این چه حرفیه!


 دومین تاکسی:

راننده: آخ! یا علی!

موقع پیاده شدن باید هشت تومن بگیرم کمرم شکست با این وسایل! چی بود مگهه!؟

 من:  کتاب!اشکال نداره خودم بر میدارم.شما زحمت نکشین.کمرتون درد میگیره!!

راننده:.....(فک کنم چشم غره رفت)


راننده اتوبوس:

 چمدون رو برداشت و در همون حال گفت یاا علی! چیه تو این مگهه؟؟؟

من: کتاب هستن.شرمنده!

 اون: مطمنی یخچال نیست!؟

من:

:||

موقع پیاده شدن راننده اتوبوس:

 در حالی که سعی داشت چمدون رو برداره گفت:

 وجدانا چی توش ریختی!؟؟

 من: در حالی که سعی داشتم جلوی خنده خودمو بگیرم گفتم کتاب!


پ.ن: ماجرای منو و کتاباممم:)

پ.ن: باید میاوردمشون

پ.ن: پایان امتحانات:)

پ.ن: دوست قرآنی به نظرت دیسک اون راننده دومی چطوره!؟

  • دختر آفتاب ..

نظرات (۵)

جالب بود:)))))))))))))))))))))))))))))))))
طفلکی‌ها :|

دختری امروز یه اتفاق افتاد که تو اولین نفری هستی که ترغیب شدم بش بگم. قراره برادرم کمکم کنه یکی از داستان کوتاهامو که مخصوص کودک و نوجوانه چاپ کنم. :) خیلی احساس خوبی دارم :)) و قول بده اگه همه چیز حل شد بذاریش جزو کتابات. با ابنکه سنت بهش نمی‌خوره :دی
پاسخ:
نیلووووو:)))
چقدر عالی!!!
 من حتما میخرمش:)
 ایول دختر.افرین:))))
مرسی که هستی :دی
پاسخ:
سلامت باشی:)
چقدر قشنگ..نگاه های متفاوت به یک چمدان
پاسخ:
بله ولی ظاهرا حساشون یکی بوده:)
کتاب‌خوارِ منی تو :)))
پاسخ:
:))
 چی بگم من!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی