وجدانا چی توش ریختی!؟
بسم رب المهدی(عج)
اولین تاکسی:
آقای راننده چمدون رو برداشت و در همون حال گفت:
آبجی! تو این چیه مگه!؟ خیلی سنگینه که! کتابه!؟
من با لبخند خجول:
بله.شرمنده سنگینه!
نه آبجی این چه حرفیه!
دومین تاکسی:
راننده: آخ! یا علی!
موقع پیاده شدن باید هشت تومن بگیرم کمرم شکست با این وسایل! چی بود مگهه!؟
من: کتاب!اشکال نداره خودم بر میدارم.شما زحمت نکشین.کمرتون درد میگیره!!
راننده:.....(فک کنم چشم غره رفت)
راننده اتوبوس:
چمدون رو برداشت و در همون حال گفت یاا علی! چیه تو این مگهه؟؟؟
من: کتاب هستن.شرمنده!
اون: مطمنی یخچال نیست!؟
من:
:||
موقع پیاده شدن راننده اتوبوس:
در حالی که سعی داشت چمدون رو برداره گفت:
وجدانا چی توش ریختی!؟؟
من: در حالی که سعی داشتم جلوی خنده خودمو بگیرم گفتم کتاب!
پ.ن: ماجرای منو و کتاباممم:)
پ.ن: باید میاوردمشون
پ.ن: پایان امتحانات:)
پ.ن: دوست قرآنی به نظرت دیسک اون راننده دومی چطوره!؟
- ۹۷/۰۴/۱۴